خانه ای ساخته ام سایبانش همه عشق
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم میگذرد.. آنچنانی که فقط خاطره ای می ماند.. لحظه ها عریانند به تن لحظه ی خود جامه اندوه مپوشان هرگز ... دستانم را محکم تر بگیر...سنگینی تنهایی ام ....مرا از پا انداخته است...
نوشته شده در یکشنبه 93/6/2ساعت
4:26 عصر توسط محسن و سمیرا نظرات ( ) |
Design By : RoozGozar.com |